من ترا دوست میدارم

اگر تنها ترین تنها شوم باز هم خدا هست

و من زاده ی بهار بودم
بی همزاد....
.....

نمی دونم پست تند قبلی رو چند نفرخوندن
گاهی حس می کنم بعضی جاها انقدر مقدسن ، که هرحرف نامربوطی میتونه از تقدسش کم کنه
می خوام یه جور دیگه بنویسم
گاهی وقتا احساسات آدما ، تو یه بازه ی زمانی خیلی کم ، زیادی نوسان داره ، گاهی تو اوج خواستنه ، گاهی تو اوج بی تفاوتی ...
گاهی می شه از کنار مسائل خیلی مهم ، خیلی بی تفاوت گذشت و زیر لب زمزمه کرد : ...مهم هم نیست...
گاهی آدمای دورو برت انقدر کم رنگ می شن ، که حتی اگه بخوای هم ، نمیتونی ببینیشون...
گاهی .....شاید میخوام بگم منم الان تو اوج بی تفاوتیم ! ( دیگه می خوام از کنار بعضی حرفا و کامنتا خیلی بی تفاوت بگذرم ...)

دلم می خواست بنویسم خستم
از اون خستگیای خوب
که بعد از تموم شدن یه قالی بهت دست میده
دلت میخواد بشینی یه گوشه و از دور نگاش کنی
دلت میخواد بشینی یه گوشه و..........................
.............
اما من خستم
از اون خستگیای بد
که بعد از خراب شدن قالی زندگیت بهت دست میده
دلت میخواد بشینی یه گوشه و ..... دیگه هیچ جوره دلت نمی خواد نگاش کنی
دلت می خواد بشینی یه گوشه و مث این بچه کوچولوها ( موقع بازی قایم باشک ) چشماتو سفت ببندیو معکوس بشماری
10
9
8
7
.
.
بعد که رسیدی به عدد 1 ،... 
به جای اینکه مث بازی قایم باشک بگی" بیام ؟ تا مطمئن بشی و چشماتو باز کنیو بری "
محکم
خیلی محکم داد بزنی
" کجای این شبای تیره می شه تورو پیدا کرد ؟
تا مطمئن بشی
تا مطمئن بشی و چشماتو  ........
..................."

 پ.ن 1: نمی فهمی چه می گویم
            نمی فهمی ...
پ.ن 2: من ....حالم خوبه...

لازمه اینجا چند تا نکته رو بگم

اولا : از سهراب (دوست چندین ساله ی وبلاگیم ) به خاطر سوء تفاهمی که پیش اومد و جواب کامنتی که اشتباها براش گذاشتم واقعا معذرت می خوام (البته این قضیه اصلا ربطی به اون پست تند نداره ، چون مخاطب اون پست ، فقط یه نفر بود که خودش فهمید و عذرخواهی کرد)

دوم :  مشق عشق تو یه کامنت نوشته بود" اگه کسی ندونه خیال می کنه تو روز و شب داری گریه می کنیو از این جور حرفا ..." باید بازم بگم که :  این نوشته ها فقط نوشته اند ...و هیچ ارتباطی به شخصیت من و اینکه چه جوری دارم روزو شبامو طی می کنم واقعا ندارن ، یا بازم بهتر بگم : نوشته های منو جدی نگیرین،  این نوشته ها فقط به من آرامش میدن ...همین....

سوم : نگار جونم دلم می خواد همیشه باشی و واسم حرف بزنی .....یه چی می خوام بهت بگم : به قول فیلم شبهای روشن :"  این مدت کوتاه خوشبختی واسه یه عمر کافی بود..."  درسته دیگه معشوقت نیست اما با درک عشقی که  خودت می گی فقط توش آرامش بوده ، تو میتونی دوباره بخندی ، دوباره درس بخونی  ، دوباره هدفاتو دنبال کنی ، می تونی ازدواج کنی  ، تشکیل خانواده بدی و ....... و مطمئن باشی که یکی از اون بالا داره عاشقانه تر از همیشه نگات می کنه و بهت لبخند می زنه و اینکه هیچوقت نمی خواد چشماتو غمگین ببینه ( این خاصیت عشقه عزیز)......پس بخندو دوباره و دوباره و دوباره نفس بکش و هیچوقت فراموشش نکن چون این مدت کوتاه خوشبختی واسه یه عمر کافی بود........

چهارم : تازگیا زیادی وراج شدم ، چقدر الان دلم اون موسیقی " تو رو دوست دارم..." (خواننده : نمی دانم که ....) رو میخواد ، بعد یه سکوت خیلی خیلی مطلق که مثلا بگم من چقدر الان تو حسمو چقدر الان دلم می خواد باشی... یا نه یه جور دیگه بگم :

...

من

.

.

چقدر الان دلم برف می خواد

با چشماتو........

(به یاد پستهایی که یکی یکی رفتن زیر آوار خاطرات....)

نوشته شده در یکشنبه ۳ آبان ۱۳۸۸ساعت 15:31 توسط نگار| |

Design By : Mihantheme