من ترا دوست میدارم

اگر تنها ترین تنها شوم باز هم خدا هست

دال
همان که اول دلدادگی ست و آخر درد ….

هی گنجشک کوچک من !
خواب دیدم که چشمانم را هنوز دوست داری
و من در تب لبانت می خندم
هوا سرد است و دل هرزه همین حوالی گم شده
می گوید مرد بی نامی را دوست دارم
مرد بی نامی که دیشب از پنجره پرید توی اتاق
انگشتهایم را لاک زدم و گذاشتم که ببوسد
ماه ت را که گذاشته ای روی پیشانی من
نشانش دادمو گفتم که رفته ای هوا بخوری و برگردی
گفت هر شب خوابت را می بینم
گفتم که هزار مشق نخوانده دارم
باور نمی کند
باور می کنی
مرد بی نامی را دوست دارم
که باور نمی کند دستهای من را یک نفر در باد با خود برد
.................
 
این متنو دوست دارم

پ.ن ۱: آمار وبلاگم بالاست با اینکه آپ نمی شه ،این بهم امید میده،باورم نمی شه که یکساله که آپ نکردم،نخواستم از یاد برم ،واسه همین با این شعرکه از خودم نیست آپ کردم ،من خیلی وقته که چیزی نمی نویسم،ازهمتون ممنون که هنوزهم بیادم هستین
پ.ن ۲ : مرد بی نامی که چشمانم را دوست میدارد و من دستانش را...
پ.ن ۳:......

نوشته شده در سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۰ساعت 15:26 توسط نگار| |

Design By : Mihantheme